کد مطلب:149416 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

دو چهره ی حادثه ی کربلا
و اذ قال ربك للملائكة انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انی اعلم ما لا تعلمون. [1] .

زندگی بشر مجموعه ای از تاریكی و روشنایی، زشتی و زیبایی، شر و خیر است. آنچه فرشتگان دیدند جنبه ی تاریك فرزند آدم بود و آنچه خداوند اشاره كرد قسمتهای روشن آن بود كه بر قسمتهای تاریك بسی ترجیح دارد.

حادثه ی كربلا دارای دو ورق است: ورق سیاه و ورق سفید. از لحاظ ورق سیاه یك داستان جنایی است، داستانی خیلی تاریك و وحشتناك، و ما بعدا در حدود بیست مظهر از بیرحمی و قساوت و دنائت و نامردمی [را كه در این حادثه رخ داده] نشان خواهیم داد. از این جنبه، در این داستان حداكثر بیرحمی و قساوت و سبعیت دیده می شود.

از لحاظ ورق سفید، یك داستان ملكوتی است، یك حماسه ی انسانی است، مظهر آدمیت و عظمت و صفا و بزرگی و فداكاری است.

از لحاظ اول نام این قضیه فاجعه است و از لحاظ دوم قیام مقدس. از لحاظ اول قهرمان داستان شمر است و ابن زیاد و حرمله و عمرسعد و... از لحاظ دوم قهرمان داستان امام حسین است و ابی الفضل و علی اكبر و امثال حبیب بن مظهر، و زینب و ام كلثوم و ام وهب و امثال اینها. از لحاظ اول، این داستان ارزش آن را ندارد كه بعد از


هزار و سیصد و بیست و اند سال، با این عظمت، خاطره و ذكرایش تجدید بشود، وقتها و پولها و اشكها و تأثرها و احساسات صرف آن بشود، نه از آن جهت كه از داستان جنایی نمی توان استفاده كرد (زیرا جنبه های منفی زندگی بشر نیز ممكن است آموزنده باشد. از لقمان پرسیدند: ادب از كه آموختی؟ گفت از بی ادبان) و نه از آن جنبه كه این داستان از جنبه ی جنایی چندان مهم نیست یا چندان آموزنده نیست (ما قبلا ثابت كردیم كه [این داستان] از این نظر مهم است و گفتیم كه كشته شدن امام حسین بعد از پنجاه سال از وفات پیغمبر به دست مردمی مسلمان بلكه شیعه، معمای بسیار قابل توجهی است) بلكه از آن نظر جنبه ی جنایی قضیه ارزش اینهمه بزرگداشت ندارد كه داستان جنایی در هر شكل و قیافه زیاد است؛ در قرون قدیم، قرون وسطی، قرون جدید، قرون معاصر زیاد بوده و هست. در حدود بیست سال پیش یعنی در حدود سالهای 1940 میلادی بود كه بمبی بر شهری فرود آمد و شصت هزار نفر صغیر و كبیر و بیگناه تلف شد. در شرق و غرب عالم داستان جنایی زیاد واقع شده و می شود و [مثلا] نادر یك قهرمان جنایی است، همچنین ابومسلم، بابك خرم دین. جنگهای صلیبی، جنگهای اندلس مظهر بزرگی از جنایت بشرند.

این داستان از نظر دوم یعنی از لحاظ ورق سفیدی كه دارد، اینهمه ارزش را پیدا كرده است. از این جهت است كه كم نظیر بلكه بی نظیر است، زیرا در دنیا افضل از امام حسین بوده است اما صحنه ای مثل صحنه ی امام حسین برای آنها پیش نیامد. امام حسین رسما اصحاب و اهل بیت خود را بهترین اصحاب و بهترین اهل بیت می شمارد.

لهذا باید جنبه ی روشن و نورانی این داستان، از آن جنبه كه این داستان مصداق «انی اعلم ما لا تعلمون» است نه از آن جنبه كه مصداق «من یفسد فیها و یسفك الدماء» است، از آن جنبه كه حسین و زینب قهرمان داستان اند نه از آن جنبه كه عمرسعد و شمر قهرمان داستان اند [بررسی شود.] (بنت الشاطی كتابی نوشته به نام «بطلة كربلا»).

اما از لحاظ امام حسین علیه السلام:

باید ببینیم چطور شد امام حسین قیام كرد؟ در قیام حسین علیه السلام چند عامل را باید در نظر گرفت:

الف. از امام حسین برای خلافت یزید بیعت و امضا می خواستند. آثار و لوازم این بیعت و امضا چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود میان بیعت با ابوبكر یا عمر یا عثمان و


صلح با معاویه و میان بیعت با یزید. به قول عقاد اولین اثر این بیعت، امضای سب و لعن علی علیه السلام بود كه در زمان معاویه شروع شده بود، و هم امضای ولایتعهد و وراثت خلافت بود.

ب. خودش می فرمود: اصلی در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نباید سكوت كرد (اصل امر به معروف و نهی از منكر). خودش از پیغمبر روایت كرد: «من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله....». ایضا می گفت: «الا ترون ان الحق لا یعمل به...».

ج. مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه ها نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بیعت كردند. باید دید آیا عامل اصلی، دعوت اهل كوفه بود و الا ابا عبدالله هرگز قیام یا مخالفت نمی كرد و بیعت می كرد؟ این مطلب خلاف رأی و عقیده ی حسین علیه السلام بود و قطعا چنین نمی كرد، بلكه تاریخ می گوید چون خبر امتناع امام حسین از بیعت به كوفه رسید مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه ی دعوت نوشتند. روز اول كه در مدینه بود از او بیعت خواستند، بلكه معاویه در زمان حیات خود از او بیعت خواست و حسین علیه السلام امتناع كرد. بیعت كردن با یزید صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضا بر نابودی اسلام و «علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید). پس موضوع امتناع از بیعت، خود اصالت داشت. حسین علیه السلام حاضر بود كشته بشود و بیعت نكرد، زیرا خطر بیعت خطری بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام یعنی حكومت اسلامی بود نه یك مسأله ی جزئی فرعی قابل تقیه.

اما موضوع دوم نیز به نوبه ی خود اصالت داشت. از این نظر این جهت را باید مطالعه كرد كه آیا شرط امر به معروف یعنی احتمال اثر و منتج بودن در آن بود یا نه؟ از گفته های خود امام حسین كه فرمود: «ثم ایم الله لا تلبثون بعدها الا كریثما یركب الفرس حتی تدور بكم دور الرحی و تقلق بكم قلق المحور»، یا در جواب شخصی كه «ریاش» نقل می كند فرمود: «ان هؤلاء اخافونی و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلی فاذا فعلوا ذلك و لم یدعوا لله محرما الا انتهكوه بعث الله الیهم من یقتلهم حتی یكونوا اذل من قوم الامة (فرام الامة)» و همچنین است جمله هایی كه در وداع دوم به اهل بیت خودش فرمود: «استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجیكم من شر الاعداء و یعذب اعادیكم بانواع البلاء»، از اینها معلوم می شود كه امام حسین توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشید و شهادتش سبب بیداری مردم می شود. پس شهادتش مؤثر بود.


اما از نظر سوم؛ از این جهت همینقدر مؤثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد. اما آیا اگر به كوفه نمی رفت، در محل امن و امانی بود؟ اگر در مكه یا مدینه هم بود، چون از بیعت امتناع می كرد و بعلاوه به خلافت یزید معترض بود دچار خطر بود و امام حسین ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شاید از اینكه در حرم پیغمبر هم كشته شود ابا داشت. اینكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه ی عمرسعد به ابن زیاد برمی آید كه در خود كربلا به عمرسعد هم گفته است: اگر نمی خواهید برمی گردم، فقط ناظر به این قسمت است كه چرا به عراق آمد نه اینكه قضیه فقط یك جنبه دارد و آن هم جنبه ی دعوت و بعد هم پشیمانی از آمدن به عراق است. امام حسین كه نگفت حالا كه مردم كوفه نقض عهد كردند، پس من بیعت می كنم یا اینكه دیگر موضوع اعتراض به خلافت یزید را پس می گیرم و ساكت می شوم.

مسائلی كه در اینجا هست:

الف. قبل از مردن معاویه مسأله ی امتناع مردم مدینه بالخصوص حسین بن علی علیه السلام از بیعت مطرح بود. امام حسین در جواب نامه ی معاویه سخت به او تاخت و به موضوع ولایتعهد یزید اعتراض و انتقاد كرد (سرمایه ی سخن و ابوالشهداء عقاد).

ب. مسأله ی ولایتعهد یزید یك بدعت بزرگ بود در اسلام و نقشه ای كه از سی و چند سال پیش امویین كشیده بودند. ابوسفیان در خانه ی عثمان گفت: «تلقفوها تلقف الكرة و لتصیرن... اما و الذی یحلف به ابوسفیان لا جنة و لا نار». از این نظر فوق العاده مهم بود؛ نه با شورا و آراء عمومی منطبق بود و نه با جعل الهی، نصب پدر بود پسر را.

ج. تسلیم خلیفه شدن در یك وقت جایز است كه بحث در اطراف اصلحیت فرد دیگر باشد ولی غیر صالح كارها را بر مدار و محور اسلامی می چرخاند. علی علیه السلام فرمود: «و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یكن فیها جور الا علی خاصة».

د. بیعت، عقد بود مانند عقد بیع و اجاره و نكاح، و تعهدآور بود، قابل نقض نبود. علی علیه السلام فرمود: عهد با كافر را نیز نباید نقض كرد و الا امان باقی نمی ماند.

ه. مسأله ی اعتراض به كار خلیفه ی وقت ولو منتهی به عزل او بشود در صورتی كه انحراف پیدا می كند، خود یك مسأله ای است در اسلام به نام «امر به معروف و نهی از منكر». امام حسین مكرر به این اصل استناد كرد. شرط این اصل نیست كه خون ریخته نشود؛ شرطش این است كه نتیجه ی نهایی آن به نفع اسلام باشد، نظیر خود جهاد با كفار.

و. موضوع دعوت امام از طرف مردم كوفه و اتمام حجت، خود یك مطلبی است.


امام هم خیلی عاقلانه و مدبرانه عمل كرد: اول به نامه های آنها جواب داد. چندین بار پیك رد و بدل شد. ابتدا نماینده ای از طرف خودش فرستاد. مسلم هم سیاست علوی را به كار برد یعنی بدون هیچ نوع نیرنگ و اغفالی در كمال صراحت با مردم عمل كرد، نه پولی از مردم گرفت و نه پولی در میان رؤسا تقسیم كرد، همان سیاستی كه حاضر نیست هدف را فدای وسیله كند. امام كه امتناع از بیعتش قطعی و همچنین تصمیم به اعتراضش قطعی بود، به آنها جواب مساعد داد. علت اینكه از مكه در آن وقت حركت كرد یكی این بود كه فرصت خوبی بود، دیگر اینكه خطر بزرگی پیش آمده بود. فرصت این بود كه در روز هشتم ذی الحجة كه همه ی مردم عازم عرفات و انجام اعمال حج اند، او حركت می كند. این عمل، مردم مسلمان را به فكر وامی دارد كه چه موضوع مهمی پیش آمده كه فرزند پیغمبر از انجام عمل حج منصرف و به طرف دیگر می رود. این عمل به اصطلاح ژست بسیار عالی بود. اما خطر مطلب این بود كه خطر كشته شدن در ضمن اعمال حج داشت. به نقل سرمایه ی سخن عمرو بن سعید بن العاص با لشكری مأمور شده بود حسین علیه السلام را در همان مكه بكشد. خودش به فرزدق گفت: اگر بیرون نمی آمدم كشته می شدم. در منتخب طریحی نوشته است كه سی نفر مأموریت مخفیانه یافته بودند كه حسین علیه السلام را ضمن اعمال حج بكشند (و بعد هم تحت عنوان مشاجره ی شخصی قضیه را لوث كنند و یا مثل سعد بن عباده بگویند جنها او را كشتند). پس به هر حال اگر دعوت اهل عراق هم نبود، موسم حج و ازدحام حج خطر كشته شدن برای امام حسین داشت و امام مصمم بود كه ایام حج در مكه نماند. او كه نمی توانست با لباس احرام مسلح شود. بعلاوه توهین عظیمی بود برای بیت الله كه پس از پنجاه سال كه از وفات پیغمبر گذاشته است، فرزند پیغمبر را در محیط «و من دخله كان آمنا» بكشند. علیهذا حركت امام حسین در آن وقت از مكه به جای دیگر ضروری به نظر می رسید. اگر از دعوت اهل عراق هم صرف نظر بكنیم، جایی دیگر كه از عراق برای امام حسین بهتر باشد وجود نداشت. ز. امام حسین از لحاظ عامل دوم یعنی انجام وظیفه ی اصلاح در امت اسلامیه، كشته شدن خود را مفید می دید؛ احساس می كرد موقعیت طوری است كه اگر كشته بشود نفله نشده است.

می توانیم مطلب را به صورت جامعتر و كاملتری بیان كنیم. در حادثه ی كربلا


جهات زیادی هست:

1. امام، یگانه شخصیت لایق و منصوص و وارث خلافت بود. یزید، نالایق و غاصب بود. این جهت میان وضع امام و وضع پدرش و فرزندانش با خلفای وقت مشابه بود. باید ببینیم صرف این جهت چه وظیفه ای برای امام ایجاد می كند؟

2. آنها از امام بیعت می خواستند و به هیچ وجه از آن صرف نظر نمی كردند. باید ببینیم بیعت چیست و چه اثری دارد و تكلیف به بیعت چه وظیفه ای برای امام ایجاب می كند؟

3. اوضاع و احوال مسلمین از نظر اجرای حدود و موازین اسلام، وضع بسیار بدی پیدا كرده بود كه با ریشه ی اسلام سر و كار داشت. باید ببینیم تكلیف امر به معروف كه خود امام به آن استناد می كرد چه وظیفه ای ایجاب می كرد؟

4. مردم كوفه از امام دعوت كردند و نوعی اتمام حجت شد. دعوت آنها چه وظیفه ای ایجاب می كرد؟

5. آنها در آخر كار، امام را مخیر كردند میان دو چیز: تسلیم و یا كشته شدن. این جهت چه وظیفه ای را برای امام ایجاب می كرد؟

اما مساله ی احقیت به خلافت اگر توأم با چیز دیگر نباشد یعنی فقط شخص جای خود را عوض كرده باشد و هر اندازه تفاوت هست همان است كه لازمه ی قهری زمامداری اصلح و غیر اصلح است، ظاهرا در این مورد [امام] وظیفه ای جز این ندارد كه حق خود را مطالبه كند و اگر اعوان و انصار به قدر كافی دارد اقدام كند و اگر نه،سر جای خود می نشیند همان طور كه علی علیه السلام در موقع خلافت ابوبكر گفت: «افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح» [2] و در موقع خلافت عثمان گفت: «و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یكن فیها جور الا علی خاصة».

علی علیه السلام با خلفای زمان خود در مسائل قضایی و سیاسی و علمی همكاری می كرد، یعنی به آنها مشورت می داد و آنها را تقویت و تأیید می كرد. قضاوتهای مولی و مشورتها و جوابهای علمی او مشهود است.

در این قسمت، این جهت را كه افكار عمومی چگونه قضاوت می كند باید در نظر


گرفت. اگر امام بحق را مردم از روی جهالت و عدم تشخیص نمی خواهند، او به زور نباید و نمی تواند خود را به مردم به امر خدا تحمیل كند. لزوم بیعت هم برای این است.

اما قسمت دوم یعنی بیعت؛ اولا بیعت چیست؟ تعریفی كه ما از بیعت پیدا كرده ایم همان است كه در النهایه ی ابن اثیر، ماده ی «بیع» آمده است. می گوید: «و فی الحدیث «ألا تبایعون علی الاسلام» هو عبارة عن المعاقدة علیه و المعاهدة، كأن كل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه و أعطاه خالصة نفسه و طاعته و دخیلة أمره» [3] .

بیعت فقط در مورد حاكم و سلطان است. پیمان رفاقت دو رفیق را بیعت نمی گویند؛ یعنی در بیعت، تسلیم یك طرف برای یك طرف است (رجوع شود به كشاف و مجمع البیان).

در قرآن ذكر «بیعت» آمده است، «لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونك تحت الشجرة...» [4] ، «اذا جائك المؤمنات یبایعنك علی ان لا یشركن بالله شیئا و لا یسرقن و لا یزنین و لا یقتلن اولادهن» [5] .

پیغمبر صلی الله علیه و آله برای علی علیه السلام در غدیرخم بیعت گرفت. در «لیلة العقبة» اهل مدینه با پیغمبر بیعت كردند. در سقیفه از مردم بیعت گرفتند و همین بیعت كار را تمام كرد و مردم پس از توجه نیز بیعت خود را نقض نكردند. علی علیه السلام در زمان خلافت از مردم بیعت گرفت. زبیر كه بعد پشیمان شد گفت: بیعت من ظاهری بود. در نهج البلاغه، خطبه ی 8 می فرماید: «یزعم انه قد بایع بیده و لم یباع بقلبه، فقد أقر بالبیعة و ادعی الولیجة فلیأت علیها بامر یعرف و الا فلیدخل فیما خرج منه» [6] امام در اینجا روی اصول قضایی علیه زبیر استدلال می كند. به هر حال امام در اینجا بیعت را به عنوان یك امر الزام آور یاد می كند.

ایضا امیرالمؤمنین در نهج البلاغه، خطبه ی 34 می فرماید:


ان لی علیكم حقا و لكم علی حق. فاما حقكم علی فالنصیحة لكم و توفیر فیئكم علیكم و تعلیمكم كیلا تجهلوا و تأدیبكم كیما تعلموا (تعملوا) [7] و اما حقی علیكم فالوفاء بالبیعة و النصیحة فی المشهد و المغیب و الاجابة حین ادعوكم و الطاعة حین امركم. [8] .

ایضا اصحاب جمل به عنوان ناكثین یعنی نقض كنندگان بیعت شناخته شدند. درباره ی امام زمان دارد او مخفی شد تا بیعت كسی به گردن او نباشد.

امامزادگان و تمام كسانی كه می خواستند قیام كنند علیه خلفا، مثل محمد نفس زكیه و زید بن علی، از اتباع خود بیعت می گرفتند. ابوحنیفه فتوا داد كه بیعت اهل مدینه با عباسیها درست نیست چون قبلا با محمد نفس زكیه بیعت كرده اند. امام صادق علیه السلام فرمود: من حاضرم با محمد نفس زكیه بیعت كنم به شرط اینكه قیامش قیام امر به معروف باشد نه مهدویت. خود امام حسین علیه السلام از اصحاب خود بیعت گرفت و در شب عاشورا فرمود من بیعت خودم را از گردن شما برداشتم: «انتم فی حل من بیعتی». مسلم نیز از مردم كوفه برای امام بیعت گرفت.

معاویه به حضرت امیر می نویسد كه تو را مانند شتری كه مهارش را بكشند، برای بیعت بردند: «و كنت تقاد كما یقد الجمل المخشوش». امیرالمؤمنین در جواب او نوشت:

و قلت: انی كنت اقادكما یقاد الجمل المخشوش حتی ابایع، و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فاقتضحت! و ما علی المسلم من غضاضة فی ان یكون مظلوما ما لم یكن شاكا فی دینه و لامر تابا بیقینه، و هذه حجتی الی غیرك قصدها و لكنی اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها. [9] .


اینجا این سؤال پیش می آید كه بیعت چه لزومی دارد كه پیغمبر و امام از مردم بیعت می گرفتند، و از نظر شرعی چه اثر الزام آوری دارد؟ آیا اگر مردم بیعت نمی كردند، اطاعت پیغمبر واجب نبود؟! و چرا امیرالمؤمنین به بیعت استناد می كند؟

به نظر می رسد بیعت در بعضی موارد صرفا اعتراف و اظهار آمادگی است، قول وجدانی است. بیعتی كه پیغمبر اكرم می گرفت از این جهت بود، خصوصا با توجه به اینكه در خوی عرب این بود كه قول خود و بیعت خود را نقض نكند؛ نظیر قسم خوردن نظامیها یا وكلاست كه به هر حال هیچ كس نباید به مملكت خود خیانت كند، ولی این قسم تأكید و گرو گرفتن وجدان است. تا شخص بیعت نكرده، فقط همان وظیفه ی كلی است كه قابل تفسیر و تأویل است ولی با بیعت، شخص به طور مشخص اعتراف می كند به طرف و مطلب از ابهام خارج می شود و بعد هم وجدان خود را نیز گرو می گذارد، و بعید نیست كه شرعا نیز الزامی فوق الزام اولی ایجاد كند.

ولی در برخی موارد صرفا پیمان است، مثل آن جایی كه قبل از بیعت هیچ الزام در كار نیست. مثلا اگر خلافت به شورا باشد نه به نص: قبل از بیعت هیچ الزامی نیست اما بیعت الزام آور می كند. امیرالمؤمنین كه با زبیر و غیر زبیر به بیعت استناد می كند در حقیقت مسأله ی منصوصیت را - كه خلافت ابوبكر و عمر و عثمان آن را از اثر انداخته - صرف نظر می كند و به یك اصل دیگر كه آن هم یك اصل شرعی است استناد می كند، همچنان كه خلفا نیز نص بر علی علیه السلام را نادیده گرفته و به یك اصل دیگر از اصول اسلام - كه آن هم محترم است - استناد كردند و آن شورا بود: «و شاورهم فی الامر» [10] ، «و امرهم شوری بینهم» [11] .

بیعت با رأی دادن در زمان ما كمی فرق می كند، پر رنگ تر است. رأی صرفا انتخاب كردن است نه تسلیم اطاعت شدن. بیعت این است كه خود را تسلیم امر او می كند. بیعت از رأی دادن پر رنگ تر است. حالا ببینیم امام حسین اگر بیعت می كرد، این بیعت چه معنی ای داشت؟


در این مرحله یعنی مرحله ی امتناع از بیعت، تكلیف امام حسین یك تكلیف منفی است (مانند مرحله ی چهارم و پنجم): بیعت نكردن؛ برخلاف مرحله اول و سوم كه تكلیف مثبت پیدا می كند. از این نظر امام حسین «نه» می گوید، باید دست خود را عقب بكشد، باید جا خالی كند. از نظر این تكلیف اگر امام از كشور خارج می شد وظیفه ی خود را انجام داده بود، اگر به میان كوهها می رفت كه دسترسی به او نبود (به قول ابن عباس «شعاب الجبال») باز هم وظیفه ی خود را انجام داده بود، اگر فرضا در خانه ها مخفی شده بود باز هم وظیفه ی خود را انجام داده بود، ولی اگر بیعت زوری و اكراهی انجام می داد معذور نبود. اكراه از نظر اسلام شامل این مسائل نمی شود. «رفع ما استكرهوا علیه» و «لا ضرر و لا ضرار» شامل جایی كه ضرر بر اسلام وارد شود نیست، مثل اینكه كسی را مجبور كنند كه علیه اسلام كتاب بنویسد یا قرآن را تخطئه كند.

در اینجا نكته گفته شود كه بعضی می گویند: چرا امام حسین در زمان معاویه اقدام نكرد و بعضی دیگر جواب می دهند: چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن در بین بود و امام نمی خواست برخلاف عهد برادرش رفتار كند. این سخن درست نیست، زیرا معاویه خودش آن پیمان را نقض كرده بود. قرآن كریم عهد و پیمان را محترم می شمارد تا وقتی كه دیگری محترم بشمارد. قرآن نمی گوید اگر طرف نقض كرد تو باز هم وفادار بمان، بلكه می گوید: «فما استقاموا لكم فاستقیموا لهم» [12] البته عهد با كافر هم محترم است. پیغمبر اكرم با قریش در حدیبیه قرارداد بست و چون نقض از ناحیه ی آنها شروع شد، پیغمبر اكرم هم آن را ورق پاره ای بیش نشمرد. بلكه سر عدم قیام سیدالشهداء این بود كه انتظار فرصت بهتر و بیشتری را می كشید. اسلام تاكتیك و انتظار فرصت بهتر را جایز بلكه واجب می داند. مسلما فرصت بعد از مردن معاویه از زمان معاویه بهتر بود. امام در زمان خود معاویه نیز ساكت نبود، دائما اعتراض می كرد. به وسیله ی نامه كه به معاویه نوشت [13] حضورا با او محاجه كرد. اكابر مسلمین را جمع كرد و با آنها صحبت كرد. برای قیام به سیف، بهترین وقت را این دانست كه صبر كند معاویه بمیرد. امام قطع داشت كه معاویه یزید را نصب كرده و بعد از مردن معاویه، مردم را به


اطاعت از یزید دعوت خواهند كرد.علیهذا از نظر امام خلافت یزید چیز تازه و غیر مترقبی نبود.


[1] بقره / 30.

[2] نهج البلاغه، خطبه 5 [رستگار كسي است كه با يار و ياور برخيزد، و يا تسليم شود و ديگران را از كشمكش بيهوده آسوده سازد.].

[3] [بيعت عبارت است از عقد بستن و معاهده نمودن بر آن (اسلام) گويي هر كدام از طرفين دارايي خود را به ديگري مي فروشد و خالص نفس و طاعت و امور داخلي و باطني خود را به او واگذار مي كند.].

[4] فتح / 18.

[5] ممتحنه / 12.

[6] [وي چنين پندارد كه با دست خود بيعت نموده ولي دلش با آن هماهنگ نبوده. به بيعت خود مقر است و ادعا دارد كه در باطن موافقت نداشته است. لذا بايد بر اين ادعا دليل روشني آورد و گرنه در بيعتي كه از آن بيرون رفته داخل گردد.].

[7] ابن ميثم «تعملوا» شرح كرده و آن درست است.

[8] [مرا بر شما حقي است و شما را نيز بر من حقي است. حق شما بر من اين است كه براي شما خيرخواهي و دلسوزي كنم و دارايي بيت المال را بدون كم و كاست به شما رسانم و شما را بياموزم تا نادان نمانيد و به شما آداب آموزم تا بدانيد (تا عمل كنيد) و اما حق من بر شما آن است كه در بيعت خود وفادار بمانيد و در حضور و غياب من خيرخواه من باشيد و هرگاه شما را بخوانم اجابتم كنيد و چون فرمانتان دهم فرمان ببريد.].

[9] نهج البلاغه، نامه ي 28 [و گفتي كه مرا مانند شتر لجام شده مي كشيدند تا بيت كنم. به خدا سوگند تو خواستي مذمت كني، ستايش كردي و خواستي رسوا كني. رسوا شدي. البته بر مرد مسلمان عار و عيب نيست كه مظلوم واقع شود تا زماني كه در دينش شك نكند و در يقين خود ترديد راه ندهد. البته روي اين دليل من به ديگري است ولي به اندازه ي لازم با تو سخن پرداختم.].

[10] آل عمران / 159.

[11] شوري / 38.

[12] توبه / 7.

[13] رجوع شود به مقدمه ي بررسي تاريخ عاشورا و به سرمايه ي سخن.